به نام خدا
پیروزى قطعى اسلام بر شرک
سپاه اعراب بت پرست , به سان مور وملخ , در کنار خندق ژرفى فرود آمدندکه مسلمانان شش روز پیش از ورود آنان حفر کرده بودند.
آنـان تصور مى کردند که همچون گذشته با مسلمانان در بیابان احد روبرو خواهند شد, ولى این بار اثرى از آنان ندیدند ولاجرم به پیشروى خود ادامه دادند تا به دروازه شهر مدینه رسیدند.
مشاهده خندقى ژرف در نقاط آسیب پذیر مدینه آنان را حیرت زده ساخت .
شـمـاره سـربـازان دشمن از ده هزار متجاوز بود, در حالى که شماره مجاهدان اسلام از سه هزار تجاوز نمى کرد.
(1)مـحـاصره مدینه حدود یک ماه طول کشید وسربازان قریش هرگاه به فکر عبور از خندق مى افـتـادنـد بـا مقاومت پاسداران خندق , که در فاصله هاى کوتاهى از آن در سنگرهاى دفاع موضع گرفته بودند, روبرو مى شدند.
تیر اندازى از هر دو طرف روز وشب ادامه داشت وهیچ یک بر دیگرى پیروز نمى شد.
ادامه این وضع براى سپاه دشمن دشوار وگران بود.
زیـرا سردى هوا وکمبود علوفه دامهاى آنان را به مرگ تهدید مى کرد ومى رفت که شور جنگ از سرهایشان بیرون رود وسستى وخستگى در روحیه آنان رخنه کند.
از ایـن رو, سـران سـپاه جز این چاره ندیدند که رزمندان سرسخت وتواناى خود را از خندق عبور دهند.
شـش نـفـر از قهرمانان سپاه قریش اسبهاى خود را در اطراف خندق به تاخت وتاز در آوردند واز نقطه باریکى عبور کردند و وارد میدان شدند.
یـکـى از ایـن شـش نـفر, قهرمان نامى عرب , عمرو بن عبدود, بود که نیرومندترین ودلاورترین جنگجوى شبه جزیره به شمار مى رفت واو را با هزار مرد جنگى مى سنجیدند وبرابر مى شمردند.
وى در پـوششى فولادین از زره قرار داشت ودر برابر صفوف مسلمانان مانند شیر مى غرید وفریاد مـى کشید که :مدعیان بهشت کجا هستند؟
آیا از میان شما یک نفر نیست که مرا به دوزخ بفرستد یا من او را به بهشت روانه سازم ؟
کلمات او نداى مرگ بود ونعره هاى پیاپى او چنان ترسى در دلها افکنده بود که گویى گوشها بسته وزبانها براى جواب از کار افتاده بود.
(1)بـار دیگر قهرمان سالخورده عرب دهانه اسب خود را رها کرد ودر برابر صفوف مسلمانان بالید وخرامید ومبارز طلبید.
هـربـار که نداى قهرمان عرب براى مبارزه بلند مى شد فقط جوانى بر مى خاست واز پیامبر اجازه مى گرفت که به میدان برود ولى پیوسته با مقاومت وامتناع آن حضرت روبرو مى شد.
آن جوان حضرت على ـ علیه السلام ـ بود وپیامبر (ص ) در برابر تقاضاى او مى فرمود:بنشین این عمرو است !عمرو براى بار سوم نعره کشید وگفت : صدایم از فریاد کشیدن گرفت .
آیـا در مـیـان شما کسى نیست که به میدان گام نهد؟
این بار نیز حضرت على ـ علیه السلام ـ با التماس فراوان از پیامبر (ص ) خواست که به وى اذن مبارزه دهد.
پیامبر فرمود: این مبارز طلب عمرو است .
حضرت على عرض کرد:باشد.
سرانجام پیامبر با درخواست وى موافقت فرمود وشمشیر خود را به او داد وعمامه اى بر سر او بست ودر حق او دعا کرد(2) وگفت : خداوندا, على را از بدى حفظ فرما.
پـروردگـارا, در بـدر عبیده و در احد شیرخدا حمزه را از من گرفتى ; خداوندا, على را از آسیب حفظ فرما.
سپس این آیه را تلاوت کرد:[رب لا تذرنی فردا وا نت خیر الو ارثین ] (انبیاء:89).
سپس این جمله تاریخى را بیان فرمود:((برز الایمان کله ا لى الشرک کله )).
یعنى دو مظهر کامل ایمان وشرک با هم روبرو شدند.
(1) حضرت على ـ علیه السلام ـ مظهر ایمان وعمرو مظهر کامل شرک وکفر بود.
وشـایـد مـقـصود پیامبر (ص ) از این جمله این باشد که فاصله ایمان وشرک بسیار کم شده است وشکست ایمان در این نبرد موقعیت شرک را درجهان تحکیم مى کند.
امـام ـ علیه السلام ـ, براى جبران تاخیر, به سرعت رهسپار میدان شد ورجزى به وزن وقافیه رجز قهرمان عرب خواند که مضمون آن این بود که : عجله مکن ; مرد نیرومندى براى پاسخ به نداى توا ک مده است .
حضرت على ـ علیه السلام ـ زرهى آهنین بر تن داشت وچشمان او از میان مغفر مى درخشید.
قـهـرمـان عـرب پـس از آشـنـایى با حضرت على از مقابله با او خود دارى کرد وگفت : پدرت از دوستان من بود ومن نمى خواهم خون فرزند او را بریزم .
ابـن ابـى الحدید مى گوید:استاد تاریخ من ابوالخیر وقتى این قسمت از تاریخ را تدریس مى کرد چنین گفت :عمرو در جنگ بدر شرکت داشت واز نزدیک شجاعت ودلاوریهاى على را دیده بود.
از این رو, بهانه مى آورد ومى ترسید که با چنین قهرمانى روبرو گردد.
سرانجام حضرت على ـ علیه السلام ـ به او گفت : تو غصه مرگ مرا مخور.
من , خواه کشته شوم وخواه پیروز گردم , خوشبخت خواهم بود وجایگاه من در بهشت است , ولى در همه احوال دوزخ در انتظار توست .
در ایـن موقع عمرو لبخندى زد وگفت :برادر زاده ! این تقسیم عادلانه نیست ; بهشت ودوزخ هر دو مال تو باشد.
(2)آنگاه حضرت على ـ علیه السلام ـ او را به یاد نذرى انداخت که با خدا کرده بود که اگر فردى از قریش از او دو تقاضا کند یکى را بپذیرد وعمرو گفت چنین است .
حضرت على ـ علیه السلام ـ گفت :درخواست نخست من این است که اسلام را بپذیر.
قهرمان عرب گفت : از ا ین درخواست بگذر که مرا نیازى به دین تو نیست .
سـپـس حضرت على ـ علیه السلام ـ گفت : بیا از جنگ صرف نظر کن ورهسپار زادگاه خویش شو وکار پیامبر را به دیگران واگذار که اگر پیروز شد سعادتى است براى قریش واگر کشته شد آرزوى تو بدون نبرد جامه عمل پوشیده است .
عمرو در پاسخ گفت :زنان قریش چنین سخن نمى گویند.
چگونه برگردم , در حالى که بر محمد دست یافته ام واکنون وقت آن رسیده است که به نذر خود عـمـل کـنـم ؟
زیـرا من پس از جنگ بدر نذر کرده ام که بر سرم روغن نمالم تا انتقام خویش را از محمد بگیرم .
این بار حضرت على ـ علیه السلام ـ گفت :پس ناچار باید آماده نبرد باشى وگره کار را از ضربات شمشیر بگشاییم .
در این موقع قهرمان سالخورده از کثرت خشم به سان پولاد آتشین شد وچون حضرت على ـ علیه الـسلام ـ را پیاده دید از اسب خود فرود آمد وآن را پى نمود وبا شمشیر خود بر حضرت على تاخت وآن را به شدت بر سر آن حضرت فرود آورد.
حـضـرت عـلى ـ علیه السلام ـ ضربت او را با سپر دفع کرد ولى سپر به دو نیم شد وکلاه خود نیز درهم شکست وسرآن حضرت مجروح شد.
در هیمن لحظه امام فرصت را غنیمت شمرده , ضربتى محکم بر او فرود آورد واو را نقش بر زمین ساخت .
صداى ضربات شمشیر وگرد وخاک میدان مانع از آن بود که سپاهیان دوطرف نتیجه مبارزه را از نزدیک ببینند.
امـا وقـتـى ناگهان صداى تکبیر حضرت على ـ علیه السلام ـ بلند شد غریو شادى از سپاه اسلام برخاست ومسلمانان دریافتند که حضرت على ـ علیه السلام ـ بر قهرمان عرب غلبه یافته , شر او را از سر مسلمانان کوتاه ساخته است .
کـشـتـه شـدن ایـن قهرمان نامى سبب شد که آن پنج قهرمان دیگر, یعنى عکرمه وهبیره ونوفل وضرار ومرداس , که به دنبال عمرو از خندق عبور کرده , منتظر نتیجه مبارزه حضرت على ـ علیه السلام ـ وعمرو بودند, پا به فرار گذاشتند.
چهار نفر از آنان توانستند از خندق به سوى لشکرگاه خود بگذرند وقریش را از قتل قهرمان بزرگ خود آگاه سازند, ولى نوفل به هنگام فرار با اسب خود در خندق افتاد وحضرت على ـ علیه السلام ـ که در تعقیب او بود وارد خندق شد واو را با یک ضربت از پاى در آورد.
(1)مرگ این قهرمان سبب شد که شور جنگ به خاموشى گراید وقبایل مختلف عرب هر کدام به فکر بازگشت به زادگاه خود بیفتند.
چیزى نگذشت که سپاه ده هزار نفرى که با سرما وکمى علوفه نیز روبرو بودند راه خانه هاى خود را در پـیـش گـرفـتـنـد واسـاس اسلام که از طرف نیرومندترین دشمن تهدید مى شد, در پرتو فداکارى حضرت على ـ علیه السلام ـ محفوظ ومصون بماند.
ارزش ایـن فـداکـاریکسانى که از ریزه کاریهاى این نبرد واوضاع رقتبار مسلمانان واز ترسى که بر آنـان در اثـر غـریـدن قـهـرمان نامى قریش مستولى شده بود آگاهى کاملى ندارند وبه اصطلاح ((دستى از دور بر آتش دارند)) نمى توانند به ارزش واقعى این فداکارى پى ببرند.
ولى براى یک محقق که این بخش از تاریخ اسلام را به دقت خوانده , آن را با اسلوب صحیح واستوار تجزیه وتحلیل کرده است , ارزش والاى این فداکارى مخفى نخواهد بود.
در ایـن داورى کافى است که بدانیم اگر حضرت على ـ علیه السلام ـ به میدان دشمن نرفته بود در هـیـچ یک از مسلمانان جرات مبارزه با دشمن متجاوز نبود, وبزرگترین ننگ براى یک ارتش مبارز این است که به نداى مبارز طلبى دشمن پاسخ مثبت ندهد وترس روح وروان سپاهیان را فرا گیرد.
حـتـى اگـر دشـمـن از نبرد صرف نظر مى کرد وپس از شکستن حلقه محاصره به زادگاه خود بازمى گشت , داغ این عار, براى ابد بر پیشانى تاریخ دفاعى اسلام باقى مى ماند.
اگـر حـضـرت على ـ علیه السلام ـ در این نبرد شرکت نمى کرد ویا کشته مى شد قریب به اتفاق سـربـازانى که در دامنه کوه ((سلع )) گرداگرد پیامبر بودند واز غرشهاى قهرمان عرب مثل بید مى لرزیدند, پا به فرار گذارده , از کوه سلع بالا رفته ومى گریختند.
چـنانکه عین این جریان در نبرد احد ونبرد حنین , که سرگذشت آن در تاریخ منعکس است , رخ داد وجـز چـنـد نفر انگشت شمار که در میدان نبرد استقامت ورزیدند واز جان پیامبر (ص ) دفاع کردند, همه پا به فرار گذاشتند وپیامبر را در میدان تنها نهادند.
اگر امام ـ علیه السلام ـ در این مبارزه شکست مى خورد, نه تنها سربازانى که در دامنه کوه سلع به زیر پرچم اسلام ودر کنار پیامبر قرار داشتند فرار مى کردند, بلکه سربازان مراقبى که در طول خـط خـنـدق در فاصله هاى کوتاهى موضع گرفته بودند, سنگرها را رها مى کردند وهر کدام به گوشه اى پناه مى بردند.
اگـر حـضرت على ـ علیه السلام ـ در این نبرد جلو تجاوز قهرمانهاى قریش را نمى گرفت یا در این راه کشته مى شد, عبور سربازان دشمن از خط دفاعى خندق آسان وقطعى بود وسرانجام موج سـپاه دشمن متوجه ستاد ارتش اسلام مى شد وتا آخرین نقطه میدان مى تاختند ونتنیجه آن جز پیروزى شرک بر آیین توحید وبسته شدن پرونده اسلام نبود.
بـنـابـر ایـن مـحاسبات , پیامبر گرامى (ص ) با الهام از وحى الهى , فداکارى حضرت على ـ علیه الـسـلام ـ را در آن روز چـنـیـن ارزیابى کرد وفرمود:((ضربة علی یوم الخندق ا فضل من عب ادة الثقلین )).
(1)ارزش ضربتى که على در روز خندق بر دشمن فرود آورد از عبادت جهانیان برتر است .
فلسفه این ارزیابى روشن است .
زیرا اگر این فداکارى واقع نمى شد آیین شرک سراسر جهان را فرا مى گرفت ودیگر مشعلى باقى نمى ماند که ثقلین دور آن گرد آیند ودر پرتو فروغ آن به عبادت وپرستش خدا بپردازند.
ایـنـجاست که باید گفت امام ـ علیه السلام ـ با فداکارى بى نظیر خود مسلمانان جهان وپیروان آیین توحید را قرین منت خود قرار داده است وبه سخن دیگر, اسلام وایمان در طى قرون واعصار گذشته مرهون فداکارى امام ـ علیه السلام ـ بوده است .
بـارى , عـلاوه بر فداکارى , جوانمردى حضرت على ـ علیه السلام ـ به حدى بود که پس از کشتن عمرو به زره پرقیمت او دست نزد ونعش ولباس او را به همان حال در میدان ترک کرد.
بـا ایـنکه عمرو او را در این کار سرزنش کرد ولى حضرت على ـ علیه السلام ـ به سرزنش او اعتنا نکرد.
از این رو, هنگامى که خواهر عمرو بر بالین برادر آمد چنین گفت :هرگز براى تو اشک نمى ریزم زیـرا بـه دسـت فرد کریمى کشته شدى (1) که به جامه هاى گرانبها وسلاح جنگى تو دست نزده است .
.: Weblog Themes By Pichak :.